درمحضرآیت الله بهجت ره
درمحضرآیت الله بهجت ره

درمحضرآیت الله بهجت ره

آیت الله بهجت (ره) : 7 توصیه از آیت الله بهجت برای دفع شّر #جنیان و #طلسمات و...

آیت الله بهجت (ره) :

7 توصیه از آیت الله بهجت برای دفع شّر #جنیان و #طلسمات و همین طور برای جلوگیری از #سحر و #جادو  و #چشم_زخم دستورات عامی فرموده اند که به این شرح است :

1 هنگام اذان در جایی که زندگی میکند ، با صوت جهر و آشکار (صدای بلند مثل نماز صبح) ، اذان بگوید .

2 پس از نماز صبح 50 آیه از قرآن را به صوت جهر و آشکار (صدای بلند) تلاوت نماید.

3 دو سوره ی معوذتین (فلق و ناس ) را بخواند.

4 پیش از خواب 4 قل (یعنی سوره های کافرون ، توحید ، ناس و فلق ) را بخواند .

5 همراه خود ( مثلاً در جیبش ) قرآن داشته باشد.

6 #آیة_الکرسی را فراوان بخواند و آن را #نوشته و در #خانه #نصب کند . { آیة_الکرسی 3 آیه است تا فیها خالدون }

7  وی در دستور دیگری فرموده اند که برای #دفع_چشم_زخم و #طلسم ، #صدقه دهید و تکرار #معوذتین و تکرار #لا_حول_و_لا_قوة_الا_بالله را انجام دهید .

http://eitaa.com/joinchat/1582039040C6a7a30e470

یا سید الکریم

http://uupload.ir/files/n7o8_%DB%8C%D8%A7_%D8%B3%DB%8C%D8%AF.jpg

یا سید الکریم

«مَنْ زارَ» خاک ری

چو «حسین بکربلا»

زائر شود هر آن کہ

بر «عبدالعظیم» ها

وفات حضرت عبدالعظیم و حمزه سید الشهدا تسلیت باد.

آیت‌الله بهجت:

اهل تهران اگر هفته‌ای یکمرتبه به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) نروند

جفا کرده‌اند

Habiliyan

در_محضــــــر_بزرگـــــــــان

در_محضــــــر_بزرگـــــــــان

آیت اللّٰہ العظمی العبد محمد تقی بہجت«ره»

 دانشجو بود ...

دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود،

یعنی اهل خیلی کارها هم بود،

 تو یخچال خونہ اش مشروب هم میتونستی پیدا کنی...

از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...

قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت«ره» هم دیدار داشته باشن..

از ایڹ به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه :

وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت،

بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،

آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...

من چندبار خواستم سلام بگم...

منتظر بودم آقای بهجت به مڹ نگاهی بکنڹ ؛

اما اصلا صورتشوڹ رو به سمت من برنمیگردوندن

درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...

یه لحظه تو دلم گفتم :

"حمید، میگن ایڹ آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!

تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...! "

خلاصه خیلی اوڹ لحظه تو فکر فرو رفتم...

تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،

 وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم.

مدتی گذشت،

یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برڹ قم،

چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم مڹ رو هم بنویسڹ...

این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،

من دم در سرم رو پاییڹ انداخته بودم،

اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،

تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنڹ :

 "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...

آهسته در گوشم گفتڹ :

- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی...

منبع : سایت خبر آنلایڹ

ألـلَّـھـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج

Be_Sooye_Zohoor